من كه نه، ولي قلمم نفرينت ميكند...
از وقتي كه رفته اي ديگر ناي نوشتن ندارد...
هراز چند گاهي سرخود را به كاغذ ميكوبد و ناله اي ميكند و باز سكوت...
همين ديشب كه به يادت بودم التماسم كرد كه باز درآغوشش گيرم و بركاغذ نوازشش كنم
وقتي ديد به حرفش گوش نميدهم هردويمان را نفرين كرد و آرام گرفت خوابيد...
و من خوشحالم كه هردويمان از نفرين شدگانيم
نفرين قلم...