همین....

ساخت وبلاگ

   به پیامک گوشی اش نگاه می کند: 
«می تونی یه کار با 600 هزار تومان حقوق برایم پیدا کنی؟»

     از آن روز دغدغه اش همه این می شود. یافتن شغلی درخور دختری مذهبی ، تنها و غریب. دیگر آرام و قرار ندارد. احساس شرم می کند اگر نتواند برایش کاری کند.
     از همه ی سابقه دوستی و اداری اش مدد می گیرد. غرورش را کنار می گذارد سراغ هر کسی می رود. بسیاری را رد می کند. 
     تا اینکه روزی لبخند می زند. با خود می گوید حالا می توانی برایش پدری کنی. به ذوق دخترک فکر می کند وقتی خبر یافتن شغل مورد علاقه اش با همان شرایط نزد شخصی امین را می شنود.
     ذوق و لبخند رضایت دخترک گویا همه ی خستگی اش را از تن به در می کند.
     در اولین فرصت به دخترک پیامک می زند تا خبر خوشحال کننده اش را بدهد. از جوابی که دریافت می کند بهت می کند؛ «شما؟»
    نشانی می دهد. 
    تعجبش بیشتر می شود وقتی این جواب را دریافت می کند: «نمی شناسمتون. این شماره رو از کجا آوردین؟!!»
    با خود می گوید لابد خطش را عوض کرده است به نشانی ای که از وی داشته یادداشت می فرستد که : «گویا اتفاقی افتاده! موضوع چیست؟!»
    ... و روزها می گذرد و می گذرد و خبری از دخترک نمی شود. 
    احساس توهین و تحقیر شدن می کند. موضوع را نه تنها باور بلکه درک نمی کند. مطمئن است که تصمیم ناشی از سوتفاهمی است و شاید شیطانی در میان. با خود می گوید کاش دخترک لااقل حرفش را می زد تا بدون فکر تصمیم نگیرد.
    یادش می آید که دنیا بسیار کوچک است و اگر یک عمر هم سپری شود باز باید برای طلب حلالیت سراغش بیاید، اگر از مکه ای که رفته برایش چیزی باقی مانده باشد.

 

عشق به دریا...
ما را در سایت عشق به دریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 733 تاريخ : جمعه 18 مهر 1393 ساعت: 17:53

لینک دوستان

خبرنامه