قلبم این روزهاسنگین شده است...چشمانم دیگرهیچ رنگی بجزرنگ چشمانت راپذیرانیستند...
وجودم ازفراقت نحیف گشته است...
مردم شهرنمیدانندکه من به امیدیافتن سایه توست که شبهاکوی وبرزن برهم میزنم وشهررابه آشوب فرامیخوانم...
مردم شهرنمیدانندکه لیلی آنقدرعاشق است که تنهابهانه اش برای زیستن نوایی است که گه گاهی گوشش مینوازدوچشمانی که هرچندوقت یک باروجودش رابه ضیافت عشق فرامیخوانند...
ونوشتن برای مجنونش که دوراست زاو ودل بی قرارش...دوراست زلیلی...دوردور...
عشق به دریا...
برچسب : نویسنده : دانیال wmv بازدید : 881