عشق به دریا

متن مرتبط با «عکس های که در کنار دریا بوشهر گرفتم» در سایت عشق به دریا نوشته شده است

کوچه های سکوت

  • در کوچه های سرد و نمناک شهر گام هایم را مغرورانه بر پوسته ی تاریک شب می نهادم . صدای جغد های شوم و ناله های بی کسی گوش هایم را می خراشید.  حضور اشباهی را در لابه لای سنگ فرش ها و  انتهای تاریک و غمبار هر کوچه مرا سخت آزرده می ساخت.  نفس هایم سخت شده بود .  قلبم به آرامیِ قدم هایم ناقوسش را به صدا وا می داشت .  نمی دانستم در این نا کجا آباد تنهایی به کدامین امید چنگ زنم.  به عقل و منطق و فلسفه؟!!  در زمانه ای که شیری خردمند اسیر هوس های خرگوشِ بازیگوشی خواهد شد و  منطق سلطانیِ خود را در بازیهای کودکانه ی ایام به حراج می گزارد!!  یا به عشق و عاشقی؟!!  لفظی که در کوچه های چشمک و عشوه و ناز به قرانی بیش نمی ارزد  و خروار خروارش را فریب بر دوش می کشد.  نمی دانم  نمی دانم ...  اما به امید شکوفه ی کوچک لب قرمزی که فردا صبح به خورشید سلام می کند  دستور تپیدن را برای قلبم صادر خواهم کرد. , ...ادامه مطلب

  • درس از زندگي..

  • در زندگی یاد گرفتم:   با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند. از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود. و تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم:   1) به همه نمی توانم کمک کنم. 2)همه چیز را نمی توانم عوض کنم. 3) همه مرا دوست نخواهند داشت..........!!   و تو قبل از این که بخواهی در مورد من و زندگی من قضاوت کنی؛ کفش های من را بپوش و از خیابان هایی گذر کن که من کردم اشکهایی را بریز که من ریختم سالهایی را بگذران که من گذراندم روی سنگهایی بلغز که من لغزیدم دوباره و دوباره برخیز و مجددا در همان راه سخت قدم بـــــــــــــــــــزن , ...ادامه مطلب

  • دریای من..

  •   دریای عشق   من ساحلم ، تو دریای من  من تکیه گاهت ، تو سرپناه من! مثل یک ساحل ، بی قرار آمدنت در آغوشم هستم ای دریای من! امواج خروشانت ، صدای دلنشینت ، آرام میکند مرا در این حال و هوای  ابری و دلگرفته ام! به وسعت آبی بیکرانت دوستت دارم ، به زلالی آبهای روانت دوستت دارم! دریا ، یک رویای شیرین ، در کنار دریا ، یک روز دلنشنین! من ساحلم ، تو دریای من ، تویی یک صحنه پر شور و شوق من! دریای من به اندازه تمام مرواریدها و صدفهایی که در قلب خود جا داده ای  دوستت دارم! یک سکوت و تنها صدای دلنشین امواج تو ، چه لحظه زیباییست ،  لحظه گوش دادن به درد دل های تو! من ساحلی بی جانم ، به من جانی تازه بده ای دریای من ! آرزو دارم طوفانی شوی و با آن امواجت جان مرا از غم و غصه ها بشویی! آن لحظه که تو طوفانی میشوی ، دیگر تنها نیستم ، وجود تو را حس میکنم  در آغوشم ای دریای من ! منم همان ساحلت ، ساحلی خسته ، که به انتظار در آغوش کشیدنت  مثل همیشه بیقرار نشسته ! وقتی غروب می آید ، من نیز به وسعت آن دل سرخ رنگت ، دلم میگیرد ،  تو آرامی و من نیز خسته ! غروب مرا از تو دورتر میکند ، شب که میشود ، به انتظار طلوع مینشینم تا  به آن امواج مهربانت نزدیک و نزدیکتر شوم ! من ساحلم ، تو دریای من ، همیشه با چشمهایم خیسم نگاهت میکنم ،  چقدر تو زیبایی ای مهربان من! , ...ادامه مطلب

  • چقدر سخته...

  •         چقدر سخته تو چشمای کسی نگاه کنی که تمام مهرت رو ازت دزدیه و به جاش یه زخم همیشگی به قلب تو هدیه داده و به جای اینکه لبریز از کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوزم دوسش داری... چقدر سخته که دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی که یکبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده... چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچی نتونی بگی جز سلام... چقدر سخته که گل آرزوهات رو توی باغچه دیگه ای ببینی و هزار بار در خودت بشکنی و آروم زیر لب بگی: گل من باغچه نو مبارک , ...ادامه مطلب

  • و من خدايي دارم در اين نزديكي ...

  •     خدای  من! گاهی تو را بزرگ می بینم، گاه کوچک ولی خوب می دانم که این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک... این منم که گاه نزدیک می شوم و گاه دور ...     خدایا! دست هایم را بسوی تو می گشایم آرزویم دور نیست... خوب می دانم که نگاهت در امتداد دستان پر نیاز من است و من... و من نزدیک تر از همیشه به تو ...           خالق ما " بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا، و بزرگ، و " دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید، و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را . . . و چه بهانه ای بهتر از شب های قدر         پروردگارم! نگاه مهربانت را از من و کسانی که دوست شان دارم مگیر... آمین       پروردگار من تنها روزنه ی امیدیست که هیچگاه بسته نمی شود، تنها کسی ست که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد، با پای شکسته می توان سراغش را گرفت، خدای من تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد، تنها کسی که وقتی همه رفتند می ماند، وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید... مهربان من، مرا فقط برای خودم می خواهد، دلش فقط برای من تنگ می شود، نگاهش همیشه با من است... ... ... مهربان ترینم زندگی کنار تو زیباست زندگی برای تو زیباست           سنگ صبور من تویی قوت قلب من تویی صبر و سکوت من تویی پشت و پناه من تویی عشق و قرار من تویی نور امید من تویی رمز حضور من تویی... دوستت دارم بزرگ پروردگارم           خواندم و چه زیبا نوشته بود:   بیاید عهدی را که در طوفان با خدای خویش می بندیم در آرامش فراموش نکنیم.         روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم مانده, ...ادامه مطلب

  • من تمنا کردم که با من باشی

  •   عاشقی چیزی برای هدیه نیست   طرح دریا و غروب وگریه نیست عاشقی یک کلبه ی ویرانه نیست صحبت از شمع و گل وپروانه نیست عاشقی تنهای تنها یک تب است بی تو مردن در سکوت یک شب است   , ...ادامه مطلب

  • دریا

  •   فقط دریا دلش آبی تر از من بود و من دریا دلم دریا فقط این را ندانستم چرا گشتم چنین تنها ترازتنها به هر آبی شدم آتش به هر آتش شدم آبی به هر آبی شدم ماهی به هر ماهی شدم دامی به هر نامحرمی ساقی به هر ساقی می باقی و تو این را ندانستی چرا گشتم چنین عاصی , ...ادامه مطلب

  • تنهای خسته

  •   از کدوم خاطره برگشتی به من که دوباره از تو رویایی شدم همه دنیا نمی دیدن منو من کنار تو تماشایی شدم از کدوم پنجره می تابی به شهر که شبونه با تو خلوت می کنم من خدا رو هر شب این ثانیه ها به تماشای تو دعوت می کنم تو هوایی که برای یک نفس خودم از تو جدا نمی کنم تو برای من خود غرورمی من غرورم رها نمی کنم تا به اعجاز تو تکیه می کنم شکل آغوش تو می گیره تنم اون کسی که پیش چشم یک جهان به رسالت تو تن میده منم   هیچگاه ادعای خاص بودن نکردم اما خاص بودن عشق تو مرا هم خاص کرد , ...ادامه مطلب

  • طعم تنهایی

  • به گزارش پایگاه خبری تحلیلی قم فردا، طعم تلخ تنهایی «دالو منیژه» (در زبان بختیاری به معنای پیرزن) را نمی‌توان وصف کرد زیرا این دنیای بزرگ هیچ جایی را برای وجودش باقی نگذاشته است جز گوشه‌ای خلوت و سرد که نه زمستان می‌شناسد و نه تابستان و نه هیچ فصل دیگری را. این پیرزن ۶۵ ساله ساکن روستای حاج حسن آقا شهرستان اندیکاست که نزدیک به ۱۰ سال است با استفاده از دست‌هایش راه می‌رود. این داستان تلخ و غم‌انگیز با اینکه امروزه شرایط فعلی زندگی بسیاری‌ست اما در دوران کهولت و ناتوانی، آن هم به تنهایی غیرقابل تصور است. پیرزن قصه ما در اوایل جوانی شوهر می‌کند و پس از چندی در حالی که دختر پنج ماهه‌ای در شکم داشته است، شوهرش را از دست می‌دهد و با همه گرفتاری‌ها، تنها فرزندش را بزرگ می‌کند. با تحمیل شرایط سخت زندگی، پس از چند سال به اجبار با مردی که از او بزرگ‌تر بوده و دو پسر هم از ازدواج اولش داشته پیوند زناشویی می‌بندد اما این بار نیز بخت با او یار نبوده و دو پسر خود را که حاصل این ازدواج بود هر بار در همان بدو تولد از دست می‌دهد و همه سهم او از دو بار ازدواج تنها یک دختر می‌شود. فرزندان تنی و ناتنی از شیره جان مادر می‌چشند، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و از آنجا که روزگار بی‌وفاست در نهایت هر کدام به سراغ زندگی خود می‌روند و وی را تنها می‌گذارند. «دالو منیژه» که سختی‌های روزگار انواع و اقسام بیماری‌ها را بر سرش فرود می‌آورد بسیار نحیف و ضعیف می‌شود و سرانجام به دلیل زمین خوردن ساده زمین‌گیر می‌شود و برای همیشه با پاهایش خداحافظی می‌کند. پیرزن خسته و درمانده و رنجور بار دیگر دست از تلاش برنمی‌دارد و راهی برای حرکت پیدا می‌کند، راهی که سخت اما تنها مسیر زنده ماندن دوباره او را نشانش می‌دهد. پیرزن این بار با تکیه بر دستانش، گام برمی‌دارد و مشغول گذران زندگی می‌شود اما روزگار حسود همسر دومش را از او می‌گیرد. از یک سو دوری فرزندان، از سوی دیگر عدم توانایی برای راه رفتن و از دست دادن همسر، دوباره شرایط زندگی را برایش سخت&zwnj, ...ادامه مطلب

  • دل نگرانی هایت دل نگرانم میکند

  • تکه تکه خاطرات شکسته را کنار هم چیدم   تکه تکه روزهای از دست رفته را   اما تو نبودی...     چقدر جایت میان خاطراتم خالی بود   در تمام آن روزها   چقدر به احساس بودنت نیاز داشتم     چقدر...       حالا تو هستی   جایی دورتر از گذشته و نزدیکتر به روزهای در پیش   جایی میان خاطرات بارانی این روزهایم   جایی....     دل نگرانی هایت ، دل نگرانم می کند   چقدر حرف برای گفتن با تو دارم   و چقدر واژه کم می آورم امروز برای از تو نوشتن , ...ادامه مطلب

  • اینجا هیچکس شبیه حرفهایش نیست

  • این جا هیچکس شبیه حرفهایش نیست این جا همیشه تر وخشک با هم میسوزند این جا همیشه کاسه ای زیرنیم کاسه است این جا نمیتوانی به کسی چیزی بیاموزی همه نمیدانند وبابت نمیدانم هایشان پول میگیرند این جا بیدسایه اش را به زمین میفروشد این جا پراز دستهایست که خسته نمیشوند از نگه داشتن نقاب این جا بهشت را دوست دارندولی عجیب از مرگ میترسند این جا فقط بایدزنها پاک و باکره باشند برای اسایش خاطر مردانی که پیش از آنها پردها دریده اند این جا همه همدیگر رامیشناسندو یک غریبه فقط این جاست اسمش خداست این جا شیطان از شیطان بودنش دست میکشد این جا بی دینی نماد روشن فکریست این جا هیچ وقت عوض نمیشود مگر... آلیس بیا این جا عجیب ترین سرزمین دنیاست , ...ادامه مطلب

  • عکس های زیبا از صدف بوشهر

  • نگاه های اخر

  • گاه هایمان ” هرزه ” شده اند آغوش هایمان بوی ” هوس ” گرفته اند قول هایمان ” بی اعتبار ” است حرف هایمان ” خالص ” نیست عشق هایمان ” پوشالی ” شده است محبت هایمان ” قلابی ” شده خوبی هایمان فقط ” تظاهر ” به خوبی ست عبادتمان همه چیز است جز ” بندگی ” خدا . . . رنگ و لعاب صورت ها هر روز بیشتر میشود و رنگ و لعاب دل ها هر روز کم تر . . . افکارمان ” غربی ” شده است آزادی از نظرمان آزاد بودن پوشش است نه آزاد بودن عقیده , همه کارها را با پاداش میخواهیم اما تا این که جزا ببینیم فریادمان به آسمان میرسد . . . فرهنگ اصیل خودمان را کنار گذاشته ایم و فرهنگ به اصطلاح ” مدرن ” را برگزیده ایم شلوار پاره میپوشیم چون ” مد ” است ! لباس های ساده و مناسب را کنار میگذاریم چون ” افت کلاس ” است ! شعار میدهیم بدون ” عمل ” . . . قضاوت میکنیم بدون ” عدل ” . . . سوال من این است ما در کدام نقطه از انسانیت ایستاده ایم ؟ , ...ادامه مطلب

  • نیمکت های دنیا را بد چیده اند

  •   اگر تو روی نیمکتی   این سوی دنیا   تنها نشسته ای   و همه ی آنچه نداری کسی ست   آن سوی دنیا؛   روی نیمکتی دیگر     کسی نشسته است   که همه ی آنچه ندارد     تویی   نیمکت های دنیا را بد چیده اند....   کپی از وبلاگ شادی , ...ادامه مطلب

  • ایرونی ها در اون دنیا

  •   میگن یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه آخه؟ ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' و 'ب ام و' جایی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های بالای سرشون رو به بقیه میفروشن . خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیان هم مثل بقیه، فرزندان من هستند وبهشت به همه فرزندان من تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت! برو یک زنگی به شیطان بزن تا بفهمی درد سرواقعی یعنی چی!!! جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغامگیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بفرمایید؟ جبرئیل میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟ شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! شب و روز برام نگذاشتن! تا روم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن!! , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها